حبطت اعمالهم!

بازی با کلمات نتایج جالبی داره اما گاهی عذاب آوره، مثل امروز، مثل این ساعت، مثل همین لحظه، اگر زندگی رو یکی از اعمال در نظر بگیریم من میشم مصداقی برای همه،مثال و مصداقی از آیه 22سوره آل عمران ((أُولَٰئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ)) من میشم همون مدلایی که حبطت اعمالهم :) چه از جنبه دنیوی که قشنگ زندگی رو تباه کردم و چه از جنبه اخروی که حق نفسی به اندازه اتلاف این چند سال عمرم به دوشمه، عبارت حبطت اعمال میچرخه تو سرم، یکبار دوبار ده بار صدبار آخرشم دستاش رو میزاره رو گلوم نه این که خفه ام کنه و نفسم قطع بشه نه به هیچ وجه فقط اجازه میده حس کنم نفس کشیدن چقدر سخته، زنده موندن با چنین شرایطی چقدر سخت تر، دستاش رو گذاشته رو گلوم اما نه منو میکشه و نه میزاره زندگی کنم:)
زل میزنم به فیلم و با خودم فکر میکنم مبادا عاقبت من اینجوری بشه، مبادا منم بشم مثل شخصیت اصلی فیلم، مبادا....
این حبطت اعمال خوندنش آسونه اما امان از گفتنش امان...... 

۰ نظر

مصداق بارزی از من

‏صبح که خانه را ترک میکنم
جوانم و شب پیر به خانه باز میگردم
با اندوهی هزار ساله ،
چهار دیواری خانه ام آرام و صبور
پذیرای پیرمردی است
که سحرگاهان جوان برمیخیزد ...!
👤عباس کیارستمی( kafiha)


۱ نظر

:)

تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم! 

دخترکم

و مرا تنها امید بودنت زنده نگه می‌دارد وگرنه من دیر زمانی ست که دیگر تاب دیدن این زندگی را ندارم،و الان که در سیاهی غرق شده ام، با خیالت آسمان سیاه دلم را روشن میکنم.... 

آوای بندگی 5!

روزها گذشت و من دوباره بر اول خط همیشگی خویش ایستاده ام، دوباره رو به سوی تو دارم.....
وهر جاده‌ی جدیدی که یافتم، در نهایتش تو را دیدم....
جز تو به درگاه کسی رفتن سزا نیست مرا....
ای عشق لایزال اگر مرا به سمت آتش بخوانی تمامی اهل دوزخ را با خبر خواهم کرد که چقدر تو را دوست دارم (دعای ابوحمزه ثمالی)
می‌خوانم تو را که تا ابد من عبدم و تو معبود....
در کجایی؟؟ آنقدر دوری که فریاد زنم یا آنقدر نزدیک که به نجوا بخوانمت؟؟ نه، من از گفته خویش پشیمانم اصلا مگر می‌شود تو حتی لحظه ای از من دور شوی، اگر حس کرده ام دوری، گناه من سنگین است....
مگر می‌شود الغوث بگوییم و تو صدای مرا نشنوی؟
مگر می‌شود نامت را نجوا کنم و تو مرا نادیده بگیری؟
یا رجائی به من امیدی نبوده و نیست اما من دلخوشم به همان کلامی که گفتی : «وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ» (سوره بقره آیه 186)
((و چون بندگان من (از دوری و نزدیکی) من از تو پرسند، (بدانند که) من به آنها نزدیکم، هرگاه کسی مرا خواند دعای او را اجابت کنم. پس باید دعوت مرا (و پیغمبران مرا) بپذیرند و به من بگروند، باشد که (به سعادت) راه یابند.))
میدانم که اشتباهات من بی شمارند و زبانی الکن دارم اما آمده ام آمده ام به فضل خودت که بگویم آری من میپرستمت، من می‌خواهم تورا و مبشرانت را و هر آنچه گفته ای را به جان سپرده ام، به جان سپرده‌ ام که مبادا لحظه ای وسوسه رفتن این جان در خیال من جولان دهد
من می‌خوانمت به قصد نجات....
من می‌خوانمت برای سعادت....
و می‌خوانمت به امید به خودت.....



پ. ن1: آوای بندگی 4
پ. ن2: شرمنده زیاد قوی نبود، دیگه قلمی که یک سال خاک خورده حاصلش بهتر از این نمیشه.....

۱ نظر

مقدمه ای برای آوای بندگی!

پیرو پست های آوای بندگی سال قبل!(که سمت راست وبلاگ تو قسمت هشتگ قابل مشاهده است!) که البته نمیدونم اصلا کسی یادش هست یا خیر کسی آیه خاصی از قران سراغ داره برای نوشتن؟! 

۷ نظر

فوقع ما وقع

و بالاخره تو این شبای سیاه یک اتفاق از جنس نور رخ داد :)
ماجرای کارگاه نویسندگی رو میدونین، همونی که کلی ترسیدم، همونی که پر از شک و تردید بودم، همونی که نمیدونستم درست و یا غلط، داستان منم جزو داستان هایی‌ بود که گویندگی شد و بعد انتشار، دو تا داستان دیگه هم انتخاب کردن برای انتشار، سردرگمم ولی خوشحالم :)))
۱ نظر

کمی حواسمان را جمع کنیم

سرکلاس بود صدام زد مبهم لطفا بیا این فایل رو نگاه بنداز، نمیتونم نصب کنم، چون سرکلاس بود تعجب کردم که داره فایل نصب میکنه، اپ کتابشون بود و معلمشون گفته بود که الان نصب کنن اما هرکاری کرد نمیتونست نصب کنه،وقتی  رفتم اتاقش هنوز هم سرکلاس بود، مشغول نصب اپ بودم که گلاب یکی یکی ویس ها رو پخش می‌کرد تا درس رو گوش کنه،معلم هنوز از فایل میگفت ،چند نفری گفتن نمیتونن از فایل استفاده کنن و بلد نیستن چطور نصب میشه، میون اون ویس ها یکی دو نفر حرفشون چیز دیگه ای بود، یکی گفت خانم ما نه کامپیوتر داریم و نه لپ تاپ، حالا باید چیکار کنیم ، یکی دیگه هم همین رو گفت ،نمیدونم چند نفر گفتن، معلم که وضعیت رو دید، دوباره گفت خب بچه ها یک کار دیگه کنیم، کسی میتونه از طریق واتس اپ لپ تاپ یا کامپیوتر فعالیت ها رو بفرسته، من از قبل برای گلاب واتس اپ رو نصب کرده بودم، بهش گفتم گلاب واتس اپ که داری، بگو تو میفرستی براشون، قرار شد تا شب فایل ها رو بفرسته، گلاب روزه بود و تا بعد افطار کلا فایل ها رو فراموش کرده بود بالاخره تا شب همه‌ی فایل ها رو فرستاد ، نمیدونم چقدر زمان برد اما ارزشش رو داشت.....
با خودم فکر میکنم کاش معلمشون زودتر به فکر راه حل میفتاد تا کسی غرورش رو زیر پا نزاره، بچه ای که از حالا باید اعتماد به نفس داشته باشه و عزت نفس جمع کنه وقتی بیاد جلوی همه بچه ها به معلم از نوعی از نداشته هاش حرف بزنه چی بهش میگذره؟؟
هیچ بچه ای نباید دغدغه مشکل مالی داشته باشه اما......
معلم های عزیز تو رو به خدا حواستون باشه این روزا مبادا ناخواسته باعث دلشکستگی کسی بشین.....
شاید الان داستان زندگیم کمی فرق کنه اما دوران بچگیم با زیر زمین نمدار خاطره داره، زیاد نه اما گمونم میفهمم درد نداشته ها یعنی چی ......

۵ نظر

حکمت 23

کسی که کردارش او را به جایی نرساند، افتخارات خاندانش او را به جایی نخواهند رسانید! 

۲ نظر

کربلات شبیه خونه‌ام بود....

 

منم چشم انتظار اربعین امسالت... 

۱ نظر
او کیست؟؟
یک نفر که از خودش رفته!


پ. ن: داره قوی تر از قبل برمیگرده