شما جزو کدوم دسته هستین؟؟

وقتی یک مدت طولانی غذا به بدن نرسه ،یقینا بدن واکنش نشون خواهد داد، اینجا دیگه بحث ضرورت مطرحه و گوشت مردار و انسان هم مباح خواهد بود!
اگر از گوشت مردار تغذیه بشه زنده خواهد ماند اما عذاب وجدان میگیره و تصمیم می گیره از مردار تغذیه نکنه اما باز هم از گرسنگی به گوشت مردار پناه میبره، بعد از یک مدت که گوشت مردار هم تموم میشه ، تنها راه زنده موندن، تغذیه از بدن خودش هست، حالا هر چقدر این کار دردناک و تهوع آور باشه.....
یک عده براشون زنده موندن مهمه که بعد از نجات پیدا کردن فقط شاکرن که زنده موندن،اما یک عده عذاب کشیدن با تک تک این خودخوری ها و مرده خوری ها و دائما به خودشون میگن باید این زنده موندن ارزش این فداکاری رو داشته باشه.....
این مسیر،این اتفاق ،این جریان،دغدغه‌ی روح انسان‌هاست....
روح هم مثل جسم گاهی گشنه میشه و نیاز به تغذیه داره...
یک عده موقع گرسنه شدن بدون در نظر گرفتن عاقبت کار و بدون سنجش زمانی که باز هم گرسنه خواهند بود شروع به خوردن گوشت مرده میکنن و بعد از تمام شدن یک عده میگن ای داد بیداد حالا چه کنیم و یک عده میگن مهم اینه که الان حالمونه خوبه، بعد از خوردن گوشت مرده چاره ای جز خوردن گوشت خودشون ندارن،زجر میکشن اما میل به بقا قدرت بیشتری داره و بعد از نجات همه چیز رو فراموش میکنن و میگن خداروشکر که زنده ایم ، گاهی میبینن یک دستشون نه یک انگشت یا نه حتی یک بند انگشت‌شون رو خوردن ، دست میکشن روی این نقص عضو ،حسرت نبودش رو احساس میکنن اما حاضر نیستن از خودشون بپرسن عایا زنده بودنم ارزش جنگیدن داشت !!؟؟؟
یک عده دیگه اما مدارا میکنن با این ضعف و سعی در غلبه کردن بهش رو دارن تا جایی که واقعا مرگ رو حس کنن و اونوقت شروع به خوردن گوشت مردار میکنن اما فقط به اندازه‌ی نیاز و زنده موندن، چند نفرشون میرن و به بقیه میگن مبادا این مردار رو تموم کنین که مجبور به خودخوری بشین و وقتی میبینن از جانب اونها توجهی نیست ناامید نمیشن فقط حسرت میخورن که چرا بقیه به ضرر خودشون کار میکنن، این آدما هم احتمالا میرسن به مرحله خودخوری و بالاخره نجات پیدا میکنن اما در تک تک لحظات بعد از نجات سعی میکنن خلا و نقص حاصل از این خودخوری یا تجربه رقت انگیز خوردن گوشت مردار رو یادآوری میکنن تا یادشون نره که برای این زندگی چه زجری کشیدن ، تا به خودشون بفهمونن که این زندگی باید یک ارزشی داشته باشه که براش این حجم از زجر رو تحمل کرده...

۲۴ نظر

پویش بیمار سفارش شده ،بیان!!

اول از همه تشکر میکنم از آقای سر به هوا و حاج آقا آزاد و جناب استاد بزرگ که بنده رو به این چالش دعوت کردن.
چند سال پیش که وبلاگ زدم بیان قابلیت دنبال کردن و سایر امکانات فعلی رو نداشت وقتی مهرماه دوباره برگشتم به دوران خوش وبلاگ نویسی دیدم بیان پیشرفت قابل توجهی داشته و تو این نه ماه انتظار داشتم باز همه شاهد این پیشرفت و امکانات باشم اما شما بگو دریغ از یک قالب جدید:/:/:/
بیان مثل دانش آموزای کلاس پنجمی شده که حس ارشد شدن داره و حس میکنه حاکم مدرسه است و دیگه هیچی براش مهم نیست ولی باید از همین تریبون بگم نه،داداش داری اشتباه میزنی ، هنوز وارد دوره راهنمایی نشدی:)
1. اول از همه اینکه صفحه تایپ وبلاگ من چیزی در حدود نه ماه هست که مشکل داره و کلا چیزی تحت عنوان فاصله بین کلمات یا نیم فاصله اصلا وجود نداره یعنی تصور کنید یک کلمه تایپ میکنید وقتی که تایپ کلمه تموم میشه اگر کلید فاصله رو فشار بدین حرف اول کلمه دائما تکرار میشه ، بزارید مثال بزنم مثلا کلمه مدیریت رو اگر تایپ کنم میشه مدیریتمممممم!
قبلا در این مورد پست گذاشتم که گفتن مرورگر رو عوض کنم یا صفحه کلید رو ،درست شده اما به طور کامل نه و گفتن مشکل از سرور هست ظاهرا،من همچنان نمیتونم درست تایپ کنم و تمام پست ها بلا استثنا تو نوت گوشی نوشته شده و بعد منتشرشون میکنم.....
مسئولین لطفت رسیدگی کنین
2. یکسری از از وبلاگ ها مثل وبلاگ آقای مهندس سپهر ، وقتی که پست جدید میزارن برای اگر از پنل وارد وبلاگشون بشیم نه تنها پستی بالا نمیاد بلکه با صفحه خالی روبرو میشیم، انگار که اصلا پستی در این وبلاگ نیست:/:/:/
این مشکل رو چندتا از دوستان دیگه هم داشتن.....
3. به جز محتوی هر پست ، ظاهر وبلاگ هم آپشن خیلی مهمی محسوب میشه ، دقیقا میشه گفت مثل مثال بشین و بفرما و بتمرگ، انسان ها ذاتا زیبا پسند هستن و شما وقتی ظاهر وبلاگتون زیبا نباشه ، حالا محتواش بگو جایزه نوبل گرفته ،ادم رغبتی به خوندن پیدا نمیکنه، فکر نمی کنم ساختن قالب وبلاگ کار آنقدر سختی باشه که از دوره مهاجرت من از بیان تا زمان برگشت همچنان هیچ قالب جدیدی ایجاد و  افزوده نشده....
4. من به شخصه وبلاگ خوانی رو از بلاگفا و بلاگ اسکای شروع کردم و اولین دوستان من هم ساکن این کشورهای مجازی هستن، این که امکان دنبال کردن سایر وبلاگ ها که آدرسی جز بیان دارن وجود نداره   یک مقدار از محبوبیت این مجموعه کم میکنه، اقدام کنید لطفا، قول میدم این اقدام رو مثل راز نگه دارم و به کسی نگم:)
5. این که امکان جواب کامنت در پست های دیگر دوستان وجود نداره دقیقا به این مورد شباهت داره که یک بنده خدایی بره سر کوچه ای که دوستش ساکن هست و داد بزنه: ممد    ، خوب دو منطقیه که همه محمد نام ها واکنش نشون بدن ، حالا اگر دست بر قضا اسم دوستش رو به همراه فامیلی صدا کنه، شاید دوستش بشنوه اما کار دور از ادبی محسوب میشه و درست نیست، عاقا این مورد رو هم بررسی کنین و بزارین ما پاک زندگی کنیم
6. مشکل دیگه این هست که گاهی  دامنه های blog.ir اصلا پشتیبانی نمیشه انگار فیلتر شده و این شدیدا از اعتبار این سرور کم می کنه....
7. دیگه أین که کاش این امکان وجود داشت که وقتی برای ارسال کامنت برای یک وبلاگ میزنیم عدم نمایش ایمیل تا آخر ایمیل نمایش داده نشده ،نه هر بار هربار سوال مجبور باشیم گزینه عدم نمایش رو انتخاب کنیم....
8. من به شخصه اکثر وبلاگ های خوب رو از قسمت وبلاگ های برتر پیدا کردم،عایا قصد به روز رسانی ندارید واقعا؟؟
9. چرا حداکثر حجم آپلود 30 مگابایت باید باشه؟؟
شاید  ما بلد نباشیم حجم فایل ها رو کم کنیم اونوقت تکلیف چیست؟؟
10. ای کاش در فضای اختصاصی بیان امکان انتقال تصاویر از پوشه های مختلف به هم دیگه وجود داشت....
11.وقتی لینکی ارسال میکنیم یا دریافت میکنیم یا اینکه مطلبی کپی کرده باشیم،سیستم به طور خودکار این موارد رو سازمان دهی نمیکنه و کل تنظیمات ظاهری وبلاگ دچار اختلال میشه.....
12. فکر میکنم وقت این رسیده باشه که بیان با این حجم از کاربر یک اپلیکشین داشته باشه...
13. کاش این امکان وجود داشت که وقتی وبلاگ های دیگه وبلاگ ما رو لینک میکنن یا تگ میکنن به ما اطلاع داده میشد،مثل این هست که دعوت شیم به عروسی اما کارت عروسی به دستمون نرسه:/

پ.ن:لازم به ذکره که من حین آغاز نوشتن این پست هیچ درخواست و انتقاد و پیشنهادی نداشتم، پس بروید سر بر بیابان بگذارید و خداوند را شاکر باشید.
پ.ن2: اطلاعات کامپیوتری بنده در حد ((آی ام دِ ویندوز)) هست ، دیگه اگر جایی از متن رد پایی از فقر آگاهی دیدین به بزرگی خودتون ببخشید....
پ.ن3: به رسم هر چالش باید چند نفر رو دعوت به نوشن بنمایم پس از همین تریبون دعوت میکنم از🤔🤔 (از اتاق فرمان اشاره میکنن کارت دعوت نیاز نیست،این پویش سلف سرویس می باشد فلاغیر)

۱۵ نظر

مونولوگ

+ نهایت فهم کجاست؟؟
- دقیقا همون نقطه که میفهمی در عین فهمیدن هیچی نمیفهمی!!

۹ نظر

آوای بندگی 4

و این بار حضور خدا را پررنگ تر احساس میکنم
و در راه حق قدم میگذارم و به خاطر پشتوانه ای چون خدا جسور شده ام....
راه میروم و فریاد میزنم در این آشفته بازار تا شاید کسی صدای مرا بشنود....
هنوز نمیدانم که فریادم به همرزمانم رسیده یا نه اما دشمنانم قد علم میکنند...
آنان که میخواهند مرا به خطا بکشانند ،همان هایی که میگویند بیا و از راه حق چشم‌ بپوشان که بندگی و عافیت در امورات دیگری ست....
در مانده می مانم که چه باید گفت که باز هم معجزه ای از جنس آیات قرآن به داد من تازه مسلمان شده میرسد:«قُل لَّن یُصِیبَنَآ إِلَّا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَنَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»سوره توبه آیه 51)
((هرگز جز آنچه خداوند براى ما مقرّر کرده است، به ما نخواهد رسید. او مولاى ماست و مؤمنان باید تنها بر خداوند توکّل کنند.))
و این آیه را تکرار میکنم و برای آنان لبخند میزنم...
اما در خفا باز هم شرمنده ام....
من با یک مخالفت دشمن ناامید شدم ، از که ناامید شده ام از خدا!؟
ابدا....
من از خودم نا امید شده ام
از خودم که حتی توان رویارویی با حرف مخالفان را ندارم....
شاید ادامه خواهد داشت...

آوای بندگی1
آوای بندگی2
آوای بندگی3

۲ نظر

همانا تنها خداوند مستحق عبادت است

پیشانی ات را هنگام سجده برای پروردگارت بر خاک می گذاری ،بدان تو برای چه کسی سجده میکنی ؟
برای کسی که مستحق عبادت است.
دعا و عبادت ،اوج و قله‌ی بندگی‌ست و خلقت و رزق و حیات و مرگ ، اوج و قله‌ی اعطاء و الوهیت هستند،پس زمانی که کسی جز الله بر این چهار چیز قادر نیست،واجب میشود که دعا و عبادت برای کسی جز الله ، صرف نشود.

آوای بندگی 3

مگر نه اینکه تو را همیشه می خواهم ، پس به خط میشوم برای اجرای دستورات...
همت میکنم که تو را در پس همه‌ی حوادث زندگی اندک دنیایی  خویش نظاره گر اعمالم ببینم....
هر چه وسوسه و ندای یاس آلود میشنوم ، نادیده میگیرم...
اینبار پا سست نخواهم کرد....
من معجزاتی دیدم که هنگام مشکلات یاری ام کردند و ناجی ام شده اند آیا نمی شود که دست خدا بر سر طفل یتیم زندگی ام دائمی بشود!؟
نمی شود سراسر زندگی ام معجزه ای باشد که خدا به من هدیه داده است ......
جسارت میکنم و پا در پل حوادث خواهم گذاشت،همان پلی که اگر سلامت عبور کنم ،تجلی حق در زندگی ام را خواهم دید....
آنجا که دیگر در خفا بنده اش نخواهم بود...
آنجا که باید این بندگی را فریاد بزنم ...
آنجا که راه حق را انتخاب کرده ام و راه برگشت نخواهم داشت...
وباز نوای نورانی اش چشمان دلم را برای تماشای نور حق ، بیناتر میکند، درست همان جایی که میخوانند:
«وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَکَّلَ عَلَى اللّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا وَعَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ»﴿سوره ابراهیم-آیه 12﴾
((و چرا بر خدا توکل نکنیم و حال آنکه ما را به راه‏هایمان رهبرى کرده است؟ و البته ما بر آزارى که به ما رساندید شکیبایى خواهیم کرد، و توکل کنندگان باید تنها بر خدا توکل کنند))
و من این بار مصمم تر از هر زمانی به آواز خوش و صدایی خوش تر از هر زمان دیگری سخن میگویم : عجب بندگی کنم برای خدایی که عجیب برایم خدایی میکند...

ادامه دارد


آوای بندگی 1

آوای بندگی 2

آوای بندگی 2

و من معجزه میبینم و میگویم عجب خدای ارحم الراحمینی...
سرشار از شعف میشوم و میگویم خوشا به حال من که بنده اش شده ام....
عهد میکنم که خدایا به خاطر معجزات و نشانه هایت دیگر پا نمی لغزانم،نافرمانی نمیکنم،ناشکر نخواهم بود....
در سایه سار آرامشی که برایم رقم زده ای گام بر می دارم و باز چون نعمت عافیت را برایم تمام کرده ای از تو غافل میشوم....‌.
نمیدانم چه شده......
به خودم که می آیم در حال فریاد زدنم ، که بارالها طوفان رسیده و من بنده ناتوان تو هستم،مرا ز فضلت بی نصیب نگردان.....
نه اینکه بنده مخلصت باشم نه به بنده پروری‌ات دل خوش کرده ام....
نمیدانم نمی فهمم یا خودم را به نفهمیدن میزنم که معجزه پیشین تو را نمی بینم و میگویم خدایا من که ایمان آورده ام پس چرا معجزه ای نمیفرستی که بدانم هنوز مرا میبینی....
و باز من چون طفل خطاکاری که مادرش از او رنجیده پناه برده ام به آیات رحمتت ،ان جا که گفته ای:«أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفَاء الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِیلًا مَّا تَذَکَّرُونَ» ﴿سوره نمل- آیه 62﴾
(( یا [کیست‏] آن کس که درمانده را- چون وى را بخواند- اجابت مى‏کند، و گرفتارى را برطرف می گرداند، و شما را جانشینان این زمین قرار می دهد؟ آیا معبودى با خداست؟ چه کم پند می پذیرید))
عجب آیه ی آشنایی ...
نمیدانم چندبار به حین گرفتاری تکرارش کرده ام ....
آری تنها به هنگام گرفتاری....
از چه سان طوفان بعدی را میفرستی؟که ایمانم را بسنجی!؟
یا اینکه به من بگویی که چه اندازه به عهدم بی وفا مانده ام!؟
شرمنده ام که خودم را عبد خوانده ام و جز در گرفتاری نخوانده ام تو را....
مینشینم  و می اندیشم که باز مرا خواهد پذیرفت....
و باز قرار می گذارم که عبد صالحش شوم....
باز هم به لفظ گفتن دردی از من دوا نمی کند...
خوب یاد گرفته ام برای آرامش یافتن باید رجوع کنم به قرآن...
میگردم و آن آیه ای را که الان به معنایش نیاز دارم میابم:«وَیَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّمَاء عَلَیْکُم مِّدْرَارًا وَیَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِکُمْ وَلاَ تَتَوَلَّوْاْ مُجْرِمِینَ »﴿سوره هود-آیه52﴾
((و اى قوم من، از پروردگارتان آمرزش بخواهید، سپس به درگاه او توبه کنید [تا] از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و نیرویى بر نیروى شما بیفزاید، و تبهکارانه روى بر مگردانید.»
و باز این بنده خطا کار توبه کرده است و تو مرا بخشیده ای....
و من حالا که توبه ام را پذیرفته ای آشفته میشوم که چه باید کرد تا تو را همیشه داشت....

ادامه دارد...


آوای بندگی 1

آوای بندگی 1

و زمانی‌ست کوتاه که به خود بازگشته ام...
آری به خودم ،نمی گویم به تو ، چون تو در سرشت من، فطرت خداجو نهان کرده ای...
به خودم آمده ام دریافتم که در جست و جوی توام...
تو را میابم....
شاید بگویند اندکی دیر اما میدانم که مهم یافتن تو بود...
تو را حس میکنم...
تو را در یکایک لحظاتم حاضر میخواهم ببینم...
روزی درگیر بودم و سرشار از سر در گمی نمیدانم چه شد به خودم که آمدم آیات قران در من رسوخ کرده بود...
قرآن خواندم با تمام روح و جسم و جانم...
در پس هر آیه تو را دیدم...
آنجا که گفته ای:«وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا» ﴿سوره اسرا-آیه 70﴾
((و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و آنان را در خشکى و دریا [بر مرکبها] برنشاندیم و از چیزهاى پاکیزه به ایشان روزى دادیم و آنها را بر بسیارى از آفریده‏هاى خود برترى آشکار دادیم))
مگر نه اینکه من اشرف مخلوقات تو بوده ام !؟
مگر نه اینکه برتر بوده ام !؟
می اندیشم که تا چه اندازه این برتری را نشان داده ام و به عرصه ظهور رسانده ام...
تا کجا بینی شیطان را به خاک زده ام ...
آشفته میشوم که چرا از تو دور بوده ام ای والاترین منبع زیبایی و جلال و اعجاز...
میخوانمت تو را ،میجویمت و به تک تک فرمان های تو ایمان خواهم داشت چون به تو ایمان آورده ام ....
اما در برابر اولین مانع پا سست میکنم...
دلم میلرزد...
تردید میکنم....
من ایمان تو را دروغین نخواسته ام اما وسوسه های شیطان امان نمی دهد....
وسوسه که همیشه دیدنی نیست...
گاهی صدای فقر راشنیدن و بی اعتنایی وسوسه است...
گاهی روسری میرود عقب و  بی اعتنایی وسوسه است...
گاهی نوای نامحرم و اعتنا کردن وسوسه است...
یا هادی و یا کافی میدانم ناظری ولی من عبد ضعیفی هستم...
نشانه میخواهم ،چیزی از جنس معجزه....
نه معجزه ای از جنس عصا موسی که دریا میشکافت، نه،نه، معجزه ای که من بفهمم هنوز هم مرا می بینی...
معجزه ای که آرامش برباد رفته ام را برگرداند...
میخواهم که آرام باشم...
میخواهم تاب بیاورم وسوسه های شیطان را با آرامش نشأت گرفته از آیات حق و ناگه میرسم به آیه‌ی :«الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکرِ اللَّهِ أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» ﴾سوره رعد-آیه 28﴾
(( آنها کسانى هستند که ایمان آورده و دلهایشان به یاد خدا آرامش مى‏گیرد، آگاه باشید که تنها با یاد خدا دلها آرامش پیدا مى‏کند.))
و برای من معجزه چیزی جز این نخواهد بود...
یقینا ادامه دارد....

من،او

 

 

+نمیدانم که قرآن خواندنت را بنگرم یا روی ماهت را
حواسم را میان آیه ی قرآن بهم می ریزد آن چشمت
- حواسم می رود سمت همان عطری که پیچیده 
گمانم چادرت ، آیات قرآن را اسیر آورده، ای بانو
مبهم نوشت
۱۲ نظر

یا منور القلوب

ماه رمضون امسال فوق العاده بود...
امروز از ذهنم گذشت با مامان اینا نرم مسجد...
الان من و گلاب برای اولین بار تنهایی اومدیم یکجا قرآن به سر!
دلگیر بودم و گفتم امسال اصلا جوشن نمیخونم...
رسیدیم چند دقیقه بعد جوشن شروع شد!
برنامه اینجوری بود اول جوشن بعد قرآن به سر!
هنوز تو شوک وقایع هستم....


التماس دعا،بخوانیمش با زبانی که گناهی نداریم...

۱ نظر
او کیست؟؟
یک نفر که از خودش رفته!


پ. ن: داره قوی تر از قبل برمیگرده