یعنی چه میشود؟

 

 

گاهی دلم به نعل میزند ، گاهی عجب به میخ
یعنی که آخرش تکلیف این دل شیدا چه میشود؟
روحم اسیر بند و دلم جای دیگری‌ست 
یعنی که بعد قربانی این من بی‌نا چه میشود ؟
حالا که در حوالی انتهای بازی ایستاده ام 
یعنی که در حواشی این غوغا چه میشود؟
من،یک من خسته که مانده در تصمیم خویش
یعنی که انتهای تصمیم من تنها چه میشود؟
من در صدد قتل ارامش خودم میزنم قدم
یعنی که بعد قتل عاقبت ما چه میشود؟
کودک منم که هنوز مانده در انتخاب خود 
یعنی نهایت این کودک نو پا چه میشود ؟
من پای رفتنم عجب لنگ میزند هنوز
یعنی ادامه‌ی قصه فردا چه میشود؟
درگیر تشویشم و دلم پر ز اضطراب راه
یعنی که قصه ما با نگاه خدا چه میشود؟
مبهم نوشت :)
 
 
 
 
 

 

پ.ن: پریشان و آشفته و آشوبم،شدیدا التماس دعا...
پ.ن2 :سخت ترین تصمیم زندگیم رو باید بگیرم...
۱۲ نظر

HBD💜Bnf

این پست قرار بود ساعت 23:59 دقیقه منتشر بشه اما به دلیل حوادث غیر مترقبه(امتحانات دانشگاهی فرد مذکور) الان منتشرش کردم:/:/:/
بی صبرانه منتظر امروز و نوشتن و انتشار این پست بودم اما به دلیل بیماری صعب العلاج مردم آزاری ، پیام رو نوشتم و گذاشتم وقتی که ناامید شدی از من آخرین ثانیه های 9 تیر این پست رو منتشر کنم:)
(همیشه که اولین نفر تبریک گفتن خوب نیست ، گاهی آخرین نفر بودن خیلی خیلی قشنگ تره
گاهی وقتها فکر میکنی فراموش شدی ، عمیقا ناراحتی و درست تو اوج این حس ، یک نشونه ای به دستت میرسه و باعثش میشه بفهمی که تو تک تک لحظه هایی که به خیال خودت فراموش شده بودی عمیقا تو ذهن آدمی:))
این که این دوستی چطور شروع شده،خیلی عجیبه
این که این دوستی چطور تداوم پیدا کرد ، عجیب تر
و این که بین این حجم از بدبختی این حس خوب از کجا  پیدا شد ، عجیب تر تر‌...
و همین طور چیزهای عجیب ترترتر زیای وجود داره !
می دونم میدونی که فراموش نکرده بودم تولدت رو و میدونم فکر کردی شاید فراموش کرده بودم تولدت رو آما خوب مبهم است دیگر :)
( داخل پرانتز بگم: یعنی اگه بخوای تلافی کنی کات واقعا کات)
خواستم این پست رو با یک عکس از تیرماه طوری و این حرفا منتشرش کنم  دیدم حیفه واقعا ، برای همین این نقاشی اختصاصی پیکاسو رو دوباره بهت تقدیم میکنم :)
بارها گفتم و باز هم میگم که دوستی به لفظ نیست ، دوستی به گفتار نیست ، دوستی یک حسیه تو دل آدما، دقیقا همون حسی که وقتی تلفنی با دوستت حرف میزنه یک لبخند عمیق میشنه رو لبت و رسوخ میکنه تو وجودت ، دقیقا همون حسی که وقتی مشکلاتت رو بهش میگی هنوز طرف حرف نزده نسبت به قبل اروم تری ، دوستی یعنی حس خوب تو دلی ، دوستی چیزی جز این نیست...
هیچ دوستی همیشه خوشی مطلق نیست ، گاهی تلخ میشه ، دعوا میشه، بحث پیش میاد و اختلاف نظر  و اینا هستن که باعث صمیمیت میشن که تو عمق اتفاقات تلخ چقدر حواسمون به دوستمون هست....
(لازم به ذکره تا همین چند ساعت پیش جفتمون شدیدا از هم ناراحت بودیم، چون جفتمون متوجه منظور طرف مقابل نشده بودیم😂🤦)
تولدت مبارک رفیق💜

۳۴ نظر

مونولوگ2

+ خوبی؟
-نه!
+ از دست من کمکی بر میاد؟؟
- یک قاشق نیاز دارم ،میتونی تهیه کنی ؟
+قاشق؟؟ قاشق برای چی ؟؟
- تا مغزم رو از کاسه سرم قاشق قاشق خالی کنم و بریزم دور....

۱۱ نظر

چنان که گویی نبوده ام روزی...!

دودی مهیب همه جا را فرا گرفته بود...
و از هر طرف صدای ناله به گوش میرسید....
آخرین چیزی که به یاد دارم صدای هشدار مراقب باشید بود و من تنها بازمانده بخش فرست کلاس این پرواز هواپیمایی که حامل مخلوقات خدا بوده ، آرام ناپدید خواهم شد ، چنان که گویی نبوده ام روزی...!

۱۳ نظر

چه باید کرد اما من نمیدانم !

 

 

و ذهنم چون هواپیمای جنگی می شود گاهی 
به هر سو هاله ای از دشمن فرضی 
به سمت این من و این لاشه جنگی
هجوم سخت و سنگینی برد گاهی 
و یک من در میان حجم انبود نفربرها
هدف هستم ؟؟ نمیدانم !!
زنم بر آسمان یا بر دل دشمن نمیدانم 
و گاهی انتخاب رفتن و ماندن
عجب تصمیم دشواری‌ست
میان دود و انبوه غلیظ تانک ها 
یک من عمیقا غرق افکار است 
نه پای ماندنی دارم نه قلب رفتنی مانده
و یک من ، یک من درمانده از هر سو 
شدیدا بند یک تصمیم نامعلوم
میان گنگی تصمیم من اکنون 
صلیب سرخ هم یک نامه آورده 
چه باید کرد اما من نمی دانم!
مبهم نوشت:)
۱۱ نظر

آوار این غم را خدا باید که بردارد...

 

 

هر واژه در  معنای خود گنگ است
مثل منی خسته که جا مانده است در ابهام
من خستگی هایم همه دیوار و زندان شد
گویی که گم شد من میان خستگی هایم
حرفی ندارد این من جان داده بعد از این 
دیر است میدانم ولی باید بگویم زود
آوار این غم را خدا باید که بر دارد....
مبهم نوشت
۱۲ نظر
او کیست؟؟
یک نفر که از خودش رفته!


پ. ن: داره قوی تر از قبل برمیگرده