:)

وقتی به این فکر میکنم که تو چند روز اخیر چند بار با سوال عاشق شدی روبرو شدم ، دائما میگردم که ببینم کدوم یکی از صفت های یک آدم عاشق رو متجلی کردم ؟!؟

۱۲ نظر

سرفه

با همین فرمون پیش برم فردا میتونم برم و اعلام جانبازی کنم :/:/:/:/

۱ نظر

به وقت بیداری !

و ذهنم چنان میدان مینی در همین حوالی از شبانه روز به تماشای افکاری می‌نشیند که خیال گذر از این قتلگاه پر خطر را دارند و باز هم من میمانم و ویرانه های این انفجارها .....

( من از صدای مین‌ها کلافه ام / کاش کسی گذر کند بدون انفجار‌ ها )

۰ نظر

من نمی بازم :)

این روزا میشه گفت تو بدترین شرایط چند وقت اخیرم :))
اما به طرز عجیب و ناباورانه ای در من نمیبازم ، ادامه میدم بازم ترین حالت ممکن قرار دارم :))
میبینم ، میمیرم ، میخندم و اروم به خودم میگم نوبت جنگ تو هم میرسه :)
یک روزی یک نفر اومد گفت تو نمیتونی ! ادامه نده و امروز اون آدم میاد و از موفقیت هاش میگه ، با خودم میگم اون چطور جرئت کرده که با من از نتونستن حرف بزنه !؟:)
منتظرم باش یک روزی برمی‌گردم و میگم اشتباه کردی :))
امکان نداره پاپس بکشم ، در حالی که با کمک مسکن هم نتونستم دردم رو آروم کنم اما برنامه ام رو کامل کردم ، ادامه میدم ⁦💪🏿⁩💪
((محمدعلی کلی اولین مدال قهرمانی خودش رو برای معلم دبیرستانش فرستاداون با اطمینان به محمدعلی گفته بود:تو هیچی نمیشی!))

۳ نظر

:)

بر زخم تنم زهر نپاشید که من خویش
 از درد روا داشته بر خویش اسیرم
یک عمر حذر کردم از تیغ جماعت 
ناگه به خودم دوش رسیدم که نمیرم
دیدم که چنان خون ز من رفته که گویی
بر بحر فرو ریخته از (پیکره‌ی)خویش امیرم
من در همه عمری به گریز از همه مردم 
این دستِ به شمشیر در آورده نفیرم
تنها منم و خویشتن و باز خود من 
آنقدر در این ورطه بمانم که بمیرم
مبهم نوشت ،فی البداهه
۷ نظر

هنوز هم زنده ام....

#حبیب

۶ نظر

...

عمیقا احساس میکنم که باید برم سراغ کلبه تنهایی ...

کاش تموم میشد همه چی ،  به سادگی این که مثلا طلوع آفتاب فردا رو نه ببینیم و نه نفس بکشیم، همین:)

۷ نظر

:)

تو خوب از شبهای شرجی شعر میگفتی
اما یقینا بوی شالی را نمی فهمی 
شاید دلت جا مانده باشد پیش این دریا 
اما تو هرگز یک شمالی را نمی فهمی 
صدف فیاضی
۵ نظر

اینترنت🤦🤦

خدااااایا بسه دیگه....
چرا اینترنت مارو وصل نمیکنین ؟؟؟؟؟؟؟

۵ نظر

مردد نیستم اما دلم ساکت نمیشیند...

عمیقا حس میکنم به اون جزوه ها نیاز دارم اما از لحاظ شرعی مشکل دارن و حتی نمی تونم به استفاده از ا‌ون جزوه ها فکر کنم ، همه رو جمع کردم ، حالا که من بیخیالشون شدم بعد یک هفته مامان میگه مبهم این جزوه ها رو نیاز نداری ، میگم من از این جزوه ها استفاده نمی کنم ، میگه پس نیاز داری و.......
خودش هم دلایل من رو می دونه و میدونه کوتاه نمیام ،اما مشخصه که زیاد هم با من مخالف نیست.......
و لابلای اتفاقات امروز مقاله‌ای  بود که مطمئن بودم از لحاظ شرعی مشکل داره اما من مجبور بودم قبول کنم، هر چند هیچ استفاده ای نکردم و مقاومت شدیدی کردم برای این که اون مقاله رو قبول نکنم و فقط برای أین که بی احترامی و مشکلی پیش نیاد قبول کردم ،اما از خودم خجالت میکشم.....

۱ نظر
او کیست؟؟
یک نفر که از خودش رفته!


پ. ن: داره قوی تر از قبل برمیگرده