آوای بندگی 5!

روزها گذشت و من دوباره بر اول خط همیشگی خویش ایستاده ام، دوباره رو به سوی تو دارم.....
وهر جاده‌ی جدیدی که یافتم، در نهایتش تو را دیدم....
جز تو به درگاه کسی رفتن سزا نیست مرا....
ای عشق لایزال اگر مرا به سمت آتش بخوانی تمامی اهل دوزخ را با خبر خواهم کرد که چقدر تو را دوست دارم (دعای ابوحمزه ثمالی)
می‌خوانم تو را که تا ابد من عبدم و تو معبود....
در کجایی؟؟ آنقدر دوری که فریاد زنم یا آنقدر نزدیک که به نجوا بخوانمت؟؟ نه، من از گفته خویش پشیمانم اصلا مگر می‌شود تو حتی لحظه ای از من دور شوی، اگر حس کرده ام دوری، گناه من سنگین است....
مگر می‌شود الغوث بگوییم و تو صدای مرا نشنوی؟
مگر می‌شود نامت را نجوا کنم و تو مرا نادیده بگیری؟
یا رجائی به من امیدی نبوده و نیست اما من دلخوشم به همان کلامی که گفتی : «وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ» (سوره بقره آیه 186)
((و چون بندگان من (از دوری و نزدیکی) من از تو پرسند، (بدانند که) من به آنها نزدیکم، هرگاه کسی مرا خواند دعای او را اجابت کنم. پس باید دعوت مرا (و پیغمبران مرا) بپذیرند و به من بگروند، باشد که (به سعادت) راه یابند.))
میدانم که اشتباهات من بی شمارند و زبانی الکن دارم اما آمده ام آمده ام به فضل خودت که بگویم آری من میپرستمت، من می‌خواهم تورا و مبشرانت را و هر آنچه گفته ای را به جان سپرده ام، به جان سپرده‌ ام که مبادا لحظه ای وسوسه رفتن این جان در خیال من جولان دهد
من می‌خوانمت به قصد نجات....
من می‌خوانمت برای سعادت....
و می‌خوانمت به امید به خودت.....



پ. ن1: آوای بندگی 4
پ. ن2: شرمنده زیاد قوی نبود، دیگه قلمی که یک سال خاک خورده حاصلش بهتر از این نمیشه.....

۱ نظر

آوای بندگی 4

و این بار حضور خدا را پررنگ تر احساس میکنم
و در راه حق قدم میگذارم و به خاطر پشتوانه ای چون خدا جسور شده ام....
راه میروم و فریاد میزنم در این آشفته بازار تا شاید کسی صدای مرا بشنود....
هنوز نمیدانم که فریادم به همرزمانم رسیده یا نه اما دشمنانم قد علم میکنند...
آنان که میخواهند مرا به خطا بکشانند ،همان هایی که میگویند بیا و از راه حق چشم‌ بپوشان که بندگی و عافیت در امورات دیگری ست....
در مانده می مانم که چه باید گفت که باز هم معجزه ای از جنس آیات قرآن به داد من تازه مسلمان شده میرسد:«قُل لَّن یُصِیبَنَآ إِلَّا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَنَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»سوره توبه آیه 51)
((هرگز جز آنچه خداوند براى ما مقرّر کرده است، به ما نخواهد رسید. او مولاى ماست و مؤمنان باید تنها بر خداوند توکّل کنند.))
و این آیه را تکرار میکنم و برای آنان لبخند میزنم...
اما در خفا باز هم شرمنده ام....
من با یک مخالفت دشمن ناامید شدم ، از که ناامید شده ام از خدا!؟
ابدا....
من از خودم نا امید شده ام
از خودم که حتی توان رویارویی با حرف مخالفان را ندارم....
شاید ادامه خواهد داشت...

آوای بندگی1
آوای بندگی2
آوای بندگی3

۲ نظر

آوای بندگی 3

مگر نه اینکه تو را همیشه می خواهم ، پس به خط میشوم برای اجرای دستورات...
همت میکنم که تو را در پس همه‌ی حوادث زندگی اندک دنیایی  خویش نظاره گر اعمالم ببینم....
هر چه وسوسه و ندای یاس آلود میشنوم ، نادیده میگیرم...
اینبار پا سست نخواهم کرد....
من معجزاتی دیدم که هنگام مشکلات یاری ام کردند و ناجی ام شده اند آیا نمی شود که دست خدا بر سر طفل یتیم زندگی ام دائمی بشود!؟
نمی شود سراسر زندگی ام معجزه ای باشد که خدا به من هدیه داده است ......
جسارت میکنم و پا در پل حوادث خواهم گذاشت،همان پلی که اگر سلامت عبور کنم ،تجلی حق در زندگی ام را خواهم دید....
آنجا که دیگر در خفا بنده اش نخواهم بود...
آنجا که باید این بندگی را فریاد بزنم ...
آنجا که راه حق را انتخاب کرده ام و راه برگشت نخواهم داشت...
وباز نوای نورانی اش چشمان دلم را برای تماشای نور حق ، بیناتر میکند، درست همان جایی که میخوانند:
«وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَکَّلَ عَلَى اللّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا وَعَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ»﴿سوره ابراهیم-آیه 12﴾
((و چرا بر خدا توکل نکنیم و حال آنکه ما را به راه‏هایمان رهبرى کرده است؟ و البته ما بر آزارى که به ما رساندید شکیبایى خواهیم کرد، و توکل کنندگان باید تنها بر خدا توکل کنند))
و من این بار مصمم تر از هر زمانی به آواز خوش و صدایی خوش تر از هر زمان دیگری سخن میگویم : عجب بندگی کنم برای خدایی که عجیب برایم خدایی میکند...

ادامه دارد


آوای بندگی 1

آوای بندگی 2

آوای بندگی 2

و من معجزه میبینم و میگویم عجب خدای ارحم الراحمینی...
سرشار از شعف میشوم و میگویم خوشا به حال من که بنده اش شده ام....
عهد میکنم که خدایا به خاطر معجزات و نشانه هایت دیگر پا نمی لغزانم،نافرمانی نمیکنم،ناشکر نخواهم بود....
در سایه سار آرامشی که برایم رقم زده ای گام بر می دارم و باز چون نعمت عافیت را برایم تمام کرده ای از تو غافل میشوم....‌.
نمیدانم چه شده......
به خودم که می آیم در حال فریاد زدنم ، که بارالها طوفان رسیده و من بنده ناتوان تو هستم،مرا ز فضلت بی نصیب نگردان.....
نه اینکه بنده مخلصت باشم نه به بنده پروری‌ات دل خوش کرده ام....
نمیدانم نمی فهمم یا خودم را به نفهمیدن میزنم که معجزه پیشین تو را نمی بینم و میگویم خدایا من که ایمان آورده ام پس چرا معجزه ای نمیفرستی که بدانم هنوز مرا میبینی....
و باز من چون طفل خطاکاری که مادرش از او رنجیده پناه برده ام به آیات رحمتت ،ان جا که گفته ای:«أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفَاء الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِیلًا مَّا تَذَکَّرُونَ» ﴿سوره نمل- آیه 62﴾
(( یا [کیست‏] آن کس که درمانده را- چون وى را بخواند- اجابت مى‏کند، و گرفتارى را برطرف می گرداند، و شما را جانشینان این زمین قرار می دهد؟ آیا معبودى با خداست؟ چه کم پند می پذیرید))
عجب آیه ی آشنایی ...
نمیدانم چندبار به حین گرفتاری تکرارش کرده ام ....
آری تنها به هنگام گرفتاری....
از چه سان طوفان بعدی را میفرستی؟که ایمانم را بسنجی!؟
یا اینکه به من بگویی که چه اندازه به عهدم بی وفا مانده ام!؟
شرمنده ام که خودم را عبد خوانده ام و جز در گرفتاری نخوانده ام تو را....
مینشینم  و می اندیشم که باز مرا خواهد پذیرفت....
و باز قرار می گذارم که عبد صالحش شوم....
باز هم به لفظ گفتن دردی از من دوا نمی کند...
خوب یاد گرفته ام برای آرامش یافتن باید رجوع کنم به قرآن...
میگردم و آن آیه ای را که الان به معنایش نیاز دارم میابم:«وَیَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّمَاء عَلَیْکُم مِّدْرَارًا وَیَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِکُمْ وَلاَ تَتَوَلَّوْاْ مُجْرِمِینَ »﴿سوره هود-آیه52﴾
((و اى قوم من، از پروردگارتان آمرزش بخواهید، سپس به درگاه او توبه کنید [تا] از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و نیرویى بر نیروى شما بیفزاید، و تبهکارانه روى بر مگردانید.»
و باز این بنده خطا کار توبه کرده است و تو مرا بخشیده ای....
و من حالا که توبه ام را پذیرفته ای آشفته میشوم که چه باید کرد تا تو را همیشه داشت....

ادامه دارد...


آوای بندگی 1

آوای بندگی 1

و زمانی‌ست کوتاه که به خود بازگشته ام...
آری به خودم ،نمی گویم به تو ، چون تو در سرشت من، فطرت خداجو نهان کرده ای...
به خودم آمده ام دریافتم که در جست و جوی توام...
تو را میابم....
شاید بگویند اندکی دیر اما میدانم که مهم یافتن تو بود...
تو را حس میکنم...
تو را در یکایک لحظاتم حاضر میخواهم ببینم...
روزی درگیر بودم و سرشار از سر در گمی نمیدانم چه شد به خودم که آمدم آیات قران در من رسوخ کرده بود...
قرآن خواندم با تمام روح و جسم و جانم...
در پس هر آیه تو را دیدم...
آنجا که گفته ای:«وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا» ﴿سوره اسرا-آیه 70﴾
((و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و آنان را در خشکى و دریا [بر مرکبها] برنشاندیم و از چیزهاى پاکیزه به ایشان روزى دادیم و آنها را بر بسیارى از آفریده‏هاى خود برترى آشکار دادیم))
مگر نه اینکه من اشرف مخلوقات تو بوده ام !؟
مگر نه اینکه برتر بوده ام !؟
می اندیشم که تا چه اندازه این برتری را نشان داده ام و به عرصه ظهور رسانده ام...
تا کجا بینی شیطان را به خاک زده ام ...
آشفته میشوم که چرا از تو دور بوده ام ای والاترین منبع زیبایی و جلال و اعجاز...
میخوانمت تو را ،میجویمت و به تک تک فرمان های تو ایمان خواهم داشت چون به تو ایمان آورده ام ....
اما در برابر اولین مانع پا سست میکنم...
دلم میلرزد...
تردید میکنم....
من ایمان تو را دروغین نخواسته ام اما وسوسه های شیطان امان نمی دهد....
وسوسه که همیشه دیدنی نیست...
گاهی صدای فقر راشنیدن و بی اعتنایی وسوسه است...
گاهی روسری میرود عقب و  بی اعتنایی وسوسه است...
گاهی نوای نامحرم و اعتنا کردن وسوسه است...
یا هادی و یا کافی میدانم ناظری ولی من عبد ضعیفی هستم...
نشانه میخواهم ،چیزی از جنس معجزه....
نه معجزه ای از جنس عصا موسی که دریا میشکافت، نه،نه، معجزه ای که من بفهمم هنوز هم مرا می بینی...
معجزه ای که آرامش برباد رفته ام را برگرداند...
میخواهم که آرام باشم...
میخواهم تاب بیاورم وسوسه های شیطان را با آرامش نشأت گرفته از آیات حق و ناگه میرسم به آیه‌ی :«الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکرِ اللَّهِ أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» ﴾سوره رعد-آیه 28﴾
(( آنها کسانى هستند که ایمان آورده و دلهایشان به یاد خدا آرامش مى‏گیرد، آگاه باشید که تنها با یاد خدا دلها آرامش پیدا مى‏کند.))
و برای من معجزه چیزی جز این نخواهد بود...
یقینا ادامه دارد....

او کیست؟؟
یک نفر که از خودش رفته!


پ. ن: داره قوی تر از قبل برمیگرده