غمگین که باشی
جنگ های رستم و سهراب
در دفتر اشعار فردوسی
تک بیت های محشری دارد
فی الواقع غمگین نیستم، ولی این چند خط مبهم نوشت به اصطلاح شعر را دوست دارم:)
میخواستم یک پست سیاسی پیرو انتخاب شدن آقا رئیسی بنویسم، رفتم یک نگاه به فهرست دنبال کنندگان انداختم، دیدم در محضر کسانی که مطمئناً در این زمینه ها حرف های زیادی برای گفتن دارند اظهار فضل نکنم بهتر است، الان درست حس روحانی را دارم که میداند در جمع کسانی هستند که ممکن است سوالاتی بپرسند که او جوابشان را بلد نباشد و برای همین از خیر بالای منبر رفتن میگذرد و مردم هم این حرکت را میگذارند پای فروتنی اش، به همین سادگی...
فقط در مورد آقای رئیسی بگویم انصاف را اگر قاضی کنیم، در زمینهی آستان قدس آبادانی هایشان قابل قدردانیست، باشد که قوهقضاییه را نیز به راه راست هدایت کنند!
اصلا چرا همهی منتقدان و مفسران و فیلسوفان بیان را آقایان تشکیل داده اند؟! نه واقعا چرا؟!
شاید چون خانوم ها درگیر این روزمره های بیخودی اند...
خوب مادر من الان این که خانوم همسایه دیروز خواهرهایش، میهمانش بودند و امروز با خواهر هایش رفته بیرون و خانه نیست، به من چه ربطی دارد؟؟ نه واقعا به من چه ربطی دارد؟؟
به این حرفش عکس العمل نشان ندهم ناراحت میشود، عکس العمل نشان بدهم ناراحت میشود، گرفتاری شدیم به خدا...
(تازه به حمد الله مادر من اهل این داستان ها نیست وضعیتمان این است، از بقیه نگوییم برایتان)
پیرو صحبتم در مورد همین همسایه بزرگوار بگویم، رفته اند برای پذیراییشان تلویزیون 60 و خورده ای اینچ خریده اند، دقت کنید 60 و خورده ای اینچ تلویزیون برای یک پذیرایی نهایتا 50 متری!
اصلا تجمل گراییت فدای سرت، نگران چشم های خودت هم نیستی بزرگوار؟!
(دست بر قضا تلویزیون شان دقیقا روبروی پنجره شان است که این یعنی من از پنجره اتاقم اشراف کامل دارم به این تلویزیون کوچک خانه شان، گاهی که حوصله ام سر میرود پنجره را باز میکنم و تلویزیون میبینم(نمیدانم چه حکمتی ست که تلویزیون شان همیشه خدا روشن است) )
یعنی یک سال دیگر اگر این خانواده عینکی نداشت، هر چه به من میگویید، بگویید.
صدای فیلم روی مغزم رژه میرود، الان که ب یک کارمند جز یک اداره جز است، از بیت المال فیلم دانلود میکند، خوب چه تضمینی است وقتی رئیس بشود اختلاس نمیکند؟؟
حالا بیایید از اختلاس بگویید، 4ساعت برایتان سخنرانی میکند، یکی نیست بگویید کل اگر طبیب بودی، سر خود دوا بکردی.
صدای فیلم قطع میشود به حمدالله، چند ثانیه بعد صدای تلویزیون می آید، بله باز هم مشغول دیدن سریال عمر گل یاسمن شده اند(بخوانید سریال این روزهای شبکه سه، گرگ و میش)
یعنی صد رحمت به فیلم های ترکی که پیچیدگی کمتری در فیلم های شان نهفته است، خلاصه ای که پس از مقاومت بی فایده من و پدر، سایر اعضا برایمان تعریف میکنند:یاسمن و حامد به هم علاقه داشتند، بعد حامد شهید میشود، یاسمن با مرد دیگری ازدواج میکند که همسرش را از دست داد و یک دختر دارد، بعد از چند سال شوهر یاسمن به او خیانت میکند و البته در بطن ماجرا متوجه میشود، نه حامد نمرده است(با لحن نه گل نمیشه سرهنگ علیفر خوانده شود) بعد شوهر یاسمن به او خیانت میکند، بعد یاسمن طلاق میگیرد و بعد چند سال با حامد ازدواج میکند، فیلمنامه به این خوبی حقش نیست 5،6 تا اسکار بگیره؟؟ :/:/:/
لازم به ذکر است که یاسمن و شوهر سابقش و حامد همگی دکتر هستند، این همه جوان جویای کار هم که میبینید در جامعه فوتوشاپ اند، فوتوشاپ...
داستانی داریم، نه شعورمان اجازه میدهد فیلم های تلویزیون را بیینیم و نه وجدان و دینمان راضی میشود ماهواره ببینیم...
پیرو همین ماهواره دیدن زمانی که دبیرستانی بودم، یک حاج آقایی آمده بود مدرسمان سخنرانی، بعد شروع کرد در مورد سریال های مختلف ماهواره صحبت کردن، یعنی حاج آقا و همکارانش برای مبحث آسیب شناسی یک صدم ثانیه از سریال ها را هم از دست نداده بودند، بعد گفت الان نیروهای انتظامی میروند، ماهواره ها را جمع میکنند یک دفعه دستم را بلند کردم، تایید که کرد، گفتم:خوب شما که میتوانید ماهواره ها راجمع کنید، همه را جمع کنید، دیگر بحثی نمی ماند.
مطمئن بودم حرف بچگانه ای بود ولی در کمال تعجب جواب درست و حسابی هم نداد ، بعد میخواستم از نماز خانه بزنم بیرون در چشم های مدیرمان یک بتمرگ سرجایت خاصی بود، تا آخر نشستم ولی دیگر به حرفش گوش ندادم، کسی که جواب سوال یک بچه را نمیدهد و نمیتواند متقاعدش کند، چگونه می آید فیلم های مختلف را آسیب شناسی میکند؟؟
وسط پست بسیار منسجمم این را هم بگویم که دوستم سوال پرسیده و کلی توضیح داده و از من مشورت خواسته و در آخر گفته من به تو ایمان دارم!!
یکی نیست بگویید بنده خدا من خودم هم به خودم ایمان ندارم، چه انتظاراتی از آدم دارند ها...
به نظر به من ایمان نداشت، فقط منتظر بود یک نفر تاییدش کند و دلداری اش بدهد...
من هم که فوق تخصص تخریب شخصیت های متزلزل و دلداری ندادن و نابودی امید واهی...
یعنی برخوردم با مشکلات این است که اول، بدترین و وحشتناک ترین احتمالات را در نظر میگیرم، بعد طرف میبیند آنقدر ها هم که فکر میکند بد بخت نیست، بعد برایش چند تا مثال میزنم تا به مرز سکته کردن برسد، بعد چند ساعتی میگذارم در حال خودش باشد، حالا با هم میگردیم دنبال راه حل مطلوبی که من از اول در ذهنم نگهش داشتم ولی مستقیما نگفتمش :)))))
یک بار هم دوستم زنگ زد، گریه و زاری راه انداخت، گفتم اینقدر گریه کن تا خسته شوی، اصلا اگر فایده داشت بگو چند نفری بشینیم گریه کنیم شاید مشکلت حل شود
*از کفش های میرزا نوروز شروع کردم به نوشتن آخرش رسید به صندل های سیندرلا
*این که بگویید میروید اما میمانید و در خفا از حال من باخبرید ولی من از شما هیچ خبری ندارم اصلا منصفانه نیست،فقط میتوانم بگویم ،منتظر روزهای خوبتان هستم:)