فکر میکنم کسی چه میدونه پشت هر حرف و پست و جمله ما چه آدمی نشسته و اون لحظه چه وضع و حالی داره؟ کی از درد خیر داره؟ کی میفهمه خنده ما مصنوعیه؟ قلبم فشرده میشه و دل خوش به اینم که خدا هست، این حجم حرف رو نمیتونم تاب بیارم، گاهی به خودم میگم تربیت درست خوب نیست، آدم یک جایی باید تربیت درست رو بزاره کنار، نمیدونم ولی این تربیت درست جیگرم رو میسوزونه، این تذکرا که مبادا حرفی بزنین، خودشون هم دارن کم میارن، به اندازه تموم سالهای زندگیم پرم، بدم میاد نگاهشون کنم،تمام سکوتم به خاطر پدر و مادرمه، به حرمتشون به احترامشون، به خاطر نصیحتشون که مبادا چیزی بگین و این که ایمان دارن که ما بی حرمتی نمیکنیم داره متلاشی مون میکنه..........
پ. ن: نمیدونم چی دیدن تو من که تلاش میکنن برای اروم کردن من، واقعا اینقدر حرف زدن من بعد این همه سال غیرقابل باوره؟ :)
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.