جمعه ۲ خرداد ۹۹
دوچرخه رو گذاشتم یک گوشه و تو تاریکی کوچه نشستم ومشغول خوندن باقی مونده سوره شدم، یهو دیدم صدا میاد آقای همسایه بود، مامان و خانم همسایه هم خیلی دور بودن و چادر منم مونده بود دست مامان ،در حالی که شدیدا معذب بودم سلام کردم، چون تو سایه نشسته بودم از سمت راست کسی منو نمیدید، همون موقع یکی از برادران معتاد از محل استعمال تشریف آوردن، من پوکر ترین قیافه عمرم بودم، منو ندیدن بعد به آقای همسایه میگه موتورا برای کیه، همچنان من😐😐، همسایه میگه برای بچه هاست دارن بازی میکنن، طرف برگشته میگه عین (ساقی محترموشون) رو ندیدی، یعنی شما تصور کنین متاع چه کیفیتی داشته که طرف تازه از استعمال برگشته اما دنبال ساقی میگرده ، تا به حال در سراسر عمرم معتاد در جست و جو ساقی ندیده بودم:/
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.