چرا همیشه داستان های عاشقانه به پارتی های شبانه و غیرتی بودن پسر داستان ختم میشود!؟چرا همیشه دختر داستان روسری اش عقب می رود!؟چرا همیشه عاشقانه ها از ویلاهای آنچنانی و ماشین های میلیاردی و... سر در می آورند!؟
نمی شود راوی داستان عاشقانه ای بود که در آن نقطه عطف عشق ، بوی پاکی بدهد!؟مگر مذهبی ها عاشق نمی شوند!؟
اصلا این به حاشیه رفتن ها و ندیده شدن ها تقصیر خودشان است...
به بهانه رمضان ، عاشقانه مذهبی نوشتن به گمانم دلیل قانع کننده ای باشد:
من اولین بار عاشقانه هایمان را در لابلای صفحه به صفحهی همان قرآنی که با هم خوانده ایم یافته ام، دقیقا همان روزی که تو آیات را خواندی و من معنای آیات را...
و زیباترین اتفاق در اولین حضورت در رمضان عشق زندگی ام رخ داد...
اصلا می دانی من عاشق نماز مغرب شده ام ،همان سه رکعتی هایی که با زبان روزه و قبل از افطار قامت می بندی ،طبق معمول تو سجاده ات را جلوتر پهن کردی و من چند قدم دورتر منتظر الله اکبر گفتنت ایستاده ام.
من قدم زدن های نیم شبانه قبل از سحر در خیابان های اطراف خانه را تا زمان مرگ به حافظه ام سپرده ام....
همان سحر هایی که فردایش باید بروی سرکار اما باز هم بیدار می مانی و دعا میخوانیم و جبران می کنی نبودنت سر سفره افطار را...
شب های احیایی که هر کدام در دنیای خودمان کنار هم جوشن کبیر میخوانیم و بعدش نماز های صد رکعتی مان را...
همان افطارهایی که اصرار می کنی که حلیم میخواهی و نیم ساعت بعد با چند شاخه گل برمیگردی...
مذهبی ها هم عاشق می شوند ،فقط عاشقانه هایشان در معرض نمایش نیست...
(مبهم نوشت)
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.