سلام
خود زهر بپاشی و نباشد گله از کس
خود درد فزودی به درون خود اسیری
مشکل که همانست، گریز از سر مردم
گر حال تو جویند، بعید است بمیری
آن خون که تو دیدی ز تنت رفته به آهی
خون نیست، که اشک است، که او را تو امیری
رو کن به سوی خلق خدا در همه ی حال
فریاد بکن بر سر خود با چه نفیری
اری که توییّ و خود تو یکه و تنها
در راه خدا باش، چه باشی چه بمیری
چه خبره اینجا !!! [لبخند]
خانم پروینِ مبهم و دکتر شهریارِ مهربان !
+ بی شوخی خیلی جالب بود
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.