وقتی یک مدت طولانی غذا به بدن نرسه ،یقینا بدن واکنش نشون خواهد داد، اینجا دیگه بحث ضرورت مطرحه و گوشت مردار و انسان هم مباح خواهد بود!
اگر از گوشت مردار تغذیه بشه زنده خواهد ماند اما عذاب وجدان میگیره و تصمیم می گیره از مردار تغذیه نکنه اما باز هم از گرسنگی به گوشت مردار پناه میبره، بعد از یک مدت که گوشت مردار هم تموم میشه ، تنها راه زنده موندن، تغذیه از بدن خودش هست، حالا هر چقدر این کار دردناک و تهوع آور باشه.....
یک عده براشون زنده موندن مهمه که بعد از نجات پیدا کردن فقط شاکرن که زنده موندن،اما یک عده عذاب کشیدن با تک تک این خودخوری ها و مرده خوری ها و دائما به خودشون میگن باید این زنده موندن ارزش این فداکاری رو داشته باشه.....
این مسیر،این اتفاق ،این جریان،دغدغهی روح انسانهاست....
روح هم مثل جسم گاهی گشنه میشه و نیاز به تغذیه داره...
یک عده موقع گرسنه شدن بدون در نظر گرفتن عاقبت کار و بدون سنجش زمانی که باز هم گرسنه خواهند بود شروع به خوردن گوشت مرده میکنن و بعد از تمام شدن یک عده میگن ای داد بیداد حالا چه کنیم و یک عده میگن مهم اینه که الان حالمونه خوبه، بعد از خوردن گوشت مرده چاره ای جز خوردن گوشت خودشون ندارن،زجر میکشن اما میل به بقا قدرت بیشتری داره و بعد از نجات همه چیز رو فراموش میکنن و میگن خداروشکر که زنده ایم ، گاهی میبینن یک دستشون نه یک انگشت یا نه حتی یک بند انگشتشون رو خوردن ، دست میکشن روی این نقص عضو ،حسرت نبودش رو احساس میکنن اما حاضر نیستن از خودشون بپرسن عایا زنده بودنم ارزش جنگیدن داشت !!؟؟؟
یک عده دیگه اما مدارا میکنن با این ضعف و سعی در غلبه کردن بهش رو دارن تا جایی که واقعا مرگ رو حس کنن و اونوقت شروع به خوردن گوشت مردار میکنن اما فقط به اندازهی نیاز و زنده موندن، چند نفرشون میرن و به بقیه میگن مبادا این مردار رو تموم کنین که مجبور به خودخوری بشین و وقتی میبینن از جانب اونها توجهی نیست ناامید نمیشن فقط حسرت میخورن که چرا بقیه به ضرر خودشون کار میکنن، این آدما هم احتمالا میرسن به مرحله خودخوری و بالاخره نجات پیدا میکنن اما در تک تک لحظات بعد از نجات سعی میکنن خلا و نقص حاصل از این خودخوری یا تجربه رقت انگیز خوردن گوشت مردار رو یادآوری میکنن تا یادشون نره که برای این زندگی چه زجری کشیدن ، تا به خودشون بفهمونن که این زندگی باید یک ارزشی داشته باشه که براش این حجم از زجر رو تحمل کرده...