جلوی آینه میرم؟ نه دیگه جلوی آینه رفتن اشتباهه :)
نگاهش میکنم با چشم هایی که دیدنی نیست ، هنوز باورم نمیشه با خودم اینکار رو کردم، چطور تونستم، حالا من موندم و من، تک و تنها تر از قبل و بدون هیچ پشتوانه ای، نه توانی برای دلداری خودم دارم و نه میتونم مرگ رو نظاره گر باشم، بهش گفتم من نمیتونم یک نقطه بزارم وبگم دیگه همه چیز تموم شد، گفت.... اصلا ولش کن، تمام حرف ها رو قبول میکنم اما یک حرف ، یک کلمه دائم میپیچه تو سرم ، میدونم مقصر تمام و کمال ماجرا منم اما آخه یک آدم مگه چقدر میتونه دیگه دووم بیاره، دیگه نه میدونم باید چیکار کنم و نه میدونم میخوام چیکار کنم، نشستم و به اشتباهات کوچیک و بزرگم نگاه میکنم، من موندم ولی مردم، پای خودم وایستم اما کاش داستان زندگی من جور دیگه ای بود، حالا تو نقطه ای از زندگی ام که به معنای واقعی کلمه تهی و پوچه، میخوام تصمیم بگیرم اما نمیتونم، درست یا غلط اما کاشکی بود، تو یا اون، اون که هیچ اما تو، تو بودی خیلی چیزا فرق میکرد، ولی خب ممکن نیست، کاشکی زودتر حالت خوب شه، حداقل خوب شدنت و تو رو اینجوری داغون ندیدن شاید یکم شرایط رو بهتر کنه، باور نکن ولی دل دیدن حال بدت رو ندارم، چقدر یک آدمایی تو دلت جا دارن و غمشون غمته اونقدری که یک جایی شاید خودت تعجب میکنی......
پ. ن: کاش،کاش، کاش، کاش زودتر این کابوس لعنتی تموم شه....
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.