I am dizzy

سوال گذاشته برای خارج شدن از این رخوت و دلمردگی ایام قرنطینه، گفت بیایین مرور خاطرات، ما بین مرور خاطراتش یهویی یک نفر گفته بود اولین دیدار مون، تو توضیحات نوشت که دوستای مجازی بودن :))))

شاید اولین باری بود تو زندگیم که اینقدر میخواستم تجربه اش رو تجربه کنم..... 

صبح شده و غرق میشم تو خیال، تو فکر، چند نفر دیگه هستن که میخوام به جاشون باشم؟

از چند نفر جامونده ام؟

الف میگفت آدما یک برندن:)

میدونین فکر میکنم هر چقدر بیشتر خودمون باشیم خاص تریم مگه جز اینه؟

حس میکنم شدم یک برنده فرسوده یا نه برند نشده فرسوده شدم 

حس میکنم برای پیر شدن زیادی جوونم.....

این روزا هی تو آینه به خودم نگاه میکنم و با ناباوری میگم دیگه بزرگ شدی دختر :)

باورش برام سخته، اما من بزرگ شدم، بزرگ اینقدر که افسار زندگی باید به دست بگیرم...

میخوام بگم لعنت بهت اما مامان میگفت به کسی نباید نفرین کرد چی بهت بگم؟ میترسم حرفات بشه حقیقت و افسار زندگیم رو از  من بگیرن و میترسم که تو بخوای از دور بهش جهت بدی که البته پر بیراه هم نیست.... 

۰ نظر
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
او کیست؟؟
یک نفر که از خودش رفته!


پ. ن: داره قوی تر از قبل برمیگرده