حسرت!

یک وقتایی یک حرفی، یک سوالی، یک عکسی و خلاصه بگم یک چیزی که اصلا بد نیست و اصلا هم به تو ربطی نداره، جوری تو رو به هم میریزه که نتونی حتی نفس بکشی :)

شایدم راست می‌گفت من با دستای خودم، خودم رو نابود کردم..... 

دارم فکر میکنم راه اشتباه بود، استاد،الف، دکتر، بنده خدا، همه شون همه‌ی همه‌ی همه‌شون اشتباه کردن.....

فکر میکنم شاید حاجی راست می‌گفت شاید آخر مسیر من تباهی و نابودی، از کجا معلوم.....

خدایا میشه دوباره نجاتم، گمونم دوباره اسیر باتلاق شدم..... 

۵ نظر
اقای ‌ میم
۲۹ فروردين ۲۳:۲۰

هر جوری شده خودتون رو نجات بدید

پاسخ :

مقصود چنین بود اما رمقی برایش نمانده بود....... 
آقای مهربان
۳۰ فروردين ۰۰:۰۸

سلام 

کمکی از دست ما بر میاد؟

پاسخ :

سلام علیکم
لطف دارین شما 
چندتا سوال بپرسم ازتون؟ 
آقای مهربان
۳۱ فروردين ۱۳:۲۶

بفرمایید

پاسخ :

سلام
شده شک کنین به این راه؟
شده خواستار توقف باشین؟
شده دیگه مطمئن نباشین؟
اصلا چطور اطمینان پیدا کردین؟ 
آقای مهربان
۳۱ فروردين ۱۴:۳۵

کدوم راه رو دقیقا منظورتونه؟

پاسخ :

راه زندگی :)
راه حق 
تلفیق این دو 
آقای مهربان
۳۱ فروردين ۲۳:۵۲

اره. یه شک بزرگ. حوالی 19 سالگی

پاسخ :

بعله دکتر
چطور مدیریت کردین؟ 
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
او کیست؟؟
یک نفر که از خودش رفته!


پ. ن: داره قوی تر از قبل برمیگرده